جدول جو
جدول جو

معنی تاش دار - جستجوی لغت در جدول جو

تاش دار
درختی که به وسیله تبر زخمی گردیده و رفته رفته خشک شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خال دار
تصویر خال دار
دارای خال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال دار
تصویر سال دار
سالمند، سال دیده، پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخ دار
تصویر شاخ دار
دارای شاخ، ویژگی حیوانی که شاخ دارد، کنایه از دروغ، دروغ شاخ دار، کلۀ گوسفند که آن را طبخ می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخت دار
تصویر تخت دار
صاحب تخت، دارندۀ تخت، جامۀ خواب که بر روی تخت بگسترانند، رختخواب، کنایه از پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد دار
تصویر باد دار
پرباد، دارای باد مثلاً لاستیک باددار، بادآور، نفخ آور، دارای ورم، آماس کرده، کنایه از شخص متکبر و خودپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراش کار
تصویر تراش کار
کسی که پیشه اش تراش دادن فلزات با ماشین یا سوهان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
مردی که ریش دارد و ریش خود را نمی تراشد، دارای ریش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مال دار
تصویر مال دار
متمول، ثروتمند، صاحب مال، صاحب چهارپا و ستور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیش دار
تصویر نیش دار
دارای نیش، کنایه از زننده و آزاردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تار تار
تصویر تار تار
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، ریش ریش، قاچ قاچ، ریز ریز، لخت لخت، شرحه شرحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فام دار
تصویر فام دار
وام دار، قرض دار، مدیون، برای مثال فام داران تو باشند همه شهر درست / نیست گیتی تهی از فام ده و فام گذار (سوزنی - لغتنامه - فام دار)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاج دار
تصویر تاج دار
دارای تاج، کنایه از پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
پادشاه و نگاه دارندۀ تاج، (انجمن آرا)، کنایه از پادشاه است و نگاهدارنده و محافظت کننده تاج را نیز گویند، (برهان)، دارنده و محافظ تاج، (شرفنامۀ منیری)، تاجور، تاج گذارده، متوج، مکلل، تائج، تاجدار، امام تائج، امام تاجدار، (منتهی الارب) :
سرانجام بخشش کند خاکسار
برهنه شود آن سر تاجدار،
دقیقی،
بزن گیرد آرام مرد جوان
اگر تاجدار است اگر پهلوان،
فردوسی،
و زآن پس چنین گفت با شهریار
که ای پرهنر خسرو تاجدار،
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 916)،
بخاک اندر آمد سر تاجدار
بر او انجمن شد فراوان سوار،
فردوسی،
نخست آفرین کرد بر شهریار
که جاوید بادا سر تاجدار،
فردوسی،
نمانی همی جز سیاوخش را
مر آن تاجدار جهانبخش را،
فردوسی،
جز از ریو نیز آن گو تاجدار
سزد گر نباشد یک اندر شمار،
فردوسی،
چنین گفت کاین نوذر تاجدار
بزندان و یاران من گشته خوار،
فردوسی،
بسی آفرین کرد بر شهریار
که جاوید بادا سر تاجدار،
فردوسی،
بدینگونه بر تاجداری نمرد
هم از لشکر او سواری نمرد
فردوسی،
نژاد تو از مادر و از پدر
همه تاجدار و همه نامور
فردوسی،
چو او رفت و شد تاجدار اردشیر
بدو شاد باشند برنا و پیر،
فردوسی،
چو این گفته بشنید کاوس شاه
سر تاجدارش نگون شد ز گاه،
فردوسی،
بزن گردن نوذر تاجدار
ز شاهان پیشین بد او یادگار،
فردوسی،
که بر کس نماند جهان جاودان
چه بر تاجدار و چه بر موبدان،
فردوسی،
نشسته بر او بر زنی تاجدار
ببالای سرو و برخ چون بهار،
فردوسی،
بزد برسر خسرو تاجدار
از او خواست ایرج بجان زینهار،
فردوسی،
هم آنگه بیاید از ایران سپاه
یکی تاجداری چو بهرامشاه،
فردوسی،
همه تاجدارانش کهتر شدند
همه کهتران زوتوانگر شدند،
فردوسی،
ابر تخت زرین زنی تاجدار
پرستار پیش اندرون شاهوار،
فردوسی،
سر تاجداران نبرد کسی
که با تاج بر تخت ماند بسی،
فردوسی،
ز سختی گذر کردن آسان بود
دل تاجداران هراسان بود،
فردوسی،
همه پیش کاوس کهتر شدند
همه تاجدارانش لشکر شدند،
فردوسی،
که ما تاجداران بسی دیده ایم،
بداد و خرد راه بگزیده ایم،
فردوسی،
سرخسروان افسر تاجداران
که او را سزد تاج و تخت کیانی،
فرخی،
ایا مر ترا کرده از بهرشاهی
خدا از همه تاجداران مخیر،
فرخی،
از لفظ تاج باد دعای تو وان او
تو تاجدار بادی و او تاجدار باد،
مسعودسعد،
گسترد نام نیک چو محمود تاجدار
محمود تاج دین سر احرار روزگار،
سوزنی،
ای شاه تاجدار که بر تکیه گاه ملک
هم پادشه نشینی هم پادشه نشان،
سوزنی،
سردار تاجداران هست آفتاب و دریا
نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم،
خاقانی،
پیش او هر تاجداری همچو تاج
پشت خم بر آستان ملک باد،
خاقانی،
تاجدار کشور پنجم که هست
کیفباد خاندان مملکت،
خاقانی،
ور گهر تاج نابسوده شد از بحر
بحر گهرزای تاجدار بماناد،
خاقانی،
سرور عقل و تاجدار هنر
درد سر بیند و چنین شاید،
خاقانی،
مادر تاجدار کیخسرو
بردۀ نام خسروانۀ اوست،
خاقانی،
گرچه اخبار زنان تاجدار
خوانده و اندر کتبها دیده ام،
خاقانی،
هم بر این ایوان نو بر تخت خویش
تاجدار و مجلس آرا دیده ام،
خاقانی،
پیش سریر سلطان استاده تاجداران
چون ناشکفته لاله افکنده سر، سراسر
خاقانی،
بلبل اگر در چمن مدح تو گوید سزد
لیک چوطاوس نیست چترکش تاجدار،
خاقانی،
تاجدارش رفته و دندانه های قصر شاه
بر سر دندانه های تاج گریان دیده اند،
خاقانی،
روانبود که چون من زن شماری
کله داری کند با تاجداری،
نظامی،
بشاهی تاج بخش تاجداران
بدولت یادگار شهریاران،
نظامی،
سرخیل سپاه تاجداران
سرجملۀ جمله شهریاران،
نظامی،
بر آن پیروزه تخت آن تاجداران
رها کردند می بر جرعه خواران،
نظامی،
مبارک طالعی فرخ سریری
بطالع تاجداری، تخت گیری،
نظامی،
که فرخ ناید از چون من غباری
که هم تختی کند با تاجداری،
نظامی،
بس طناب اندر گلو و تاج دار
بروی انبوهی که اینک تاجدار،
مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 439)،
برو پاس درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بود تاجدار،
(بوستان)،
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب بادۀ لعل تو هوشیارانند،
حافظ،
افضل الدین امام خاقانی
تاجدار ممالک سخن است،
امام مجدالدین خلیل،
، بزرگ، سرور، ارجمند:
تا تاجدار گشتم از دوستی دو کعبه
چرخ یگانه دشمن نعلم کند دو پیکر،
خاقانی،
، خازن و محافظ تاج، (شرفنامۀ منیری)،
،
خانه مخزن تاج، (شرفنامۀ منیری)، تاج خانه، (شرفنامۀ منیری)، گیاه صاحب تاج و اکلیل، چتری، ذواکلیل، رجوع به تاجور شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
معنی آن، تاج ازآن دار بوده. (شرفنامه منیری). لایق دار:
سخن هر سری را کند تاجدار
سری را کند هم سخن تاج دار
تاج مآثر (از شرفنامۀ منیری).
خدیو تاجدارانی و آن کو همچو تیغ تو
دوروئی کرد در ملکت سر او تاج دار افتد.
بدرشاشی (از شرفنامۀ منیری).
نباشد چو تو هیچ شه تاجدار
که بادا سر دشمنت تاج دار.
(مؤلف شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نام دار
تصویر نام دار
صاحب اسم ذواسم: (بدانیدکه نام دلیل است برنام دارونام دارازنام بی نیاز است. .)، دارای نام وشهرت مشهورمعروف: (باب پنجم درلطایف اشعارملوک کبار وسلاطین نامدار، {سروربزرگوار: اگر او نبودی چنین نامدار زلولو نکردی به پیشم نثار، پهلوان نامی: همه نامداران پرخاشجوی زخشکی بدریانهدندروی، نفیس مرغوب قیمتی (درصفت جامه گنج وغیره) : گه زمال طفل می زن لوتهای معتبر گه زسیم بیوه می خرجامه های نامدار. (عبدالرزاق اصفهانی بنقل راحه الصدور . 16 قزوینی. یادداشتها 192: 7)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است علفیو یکساله از تیره لبدیسان (نعناعیان) که ارتفاعش بین 20 تا 50 سانتیمتر است و در مناطق بحرالرومی و ایران بحات وحشی میروید. برای این گیاه اثر مدر در کتب دارویی ذکر شده است صنوبر الارض زرعا عرصف کرفشا جوده کمفطوس. کمافیطوس کماشیتوس یرسروسی ککرونده صنوبر کاذب خمافیطوس یرچامی قمفطش قمفطیس عرسف خمابیطوس خامانیطس تخم کرفس رومی جانت قبطه خامافیطس کمابیطوس
فرهنگ لغت هوشیار
مالدار: وسخواستک خواستا کمند توانگر، چار پا دار دارای مال ثروتمند غنی: مالداری را شنیدم که ببخل اندر چنان معروف بود که حاتم طائی در کرم، صاحب چارپایان (اسب و استر و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاشه دار
تصویر لاشه دار
گران سنگین وزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عار دار
تصویر عار دار
ننگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاق دار
تصویر طاق دار
تاکدار آسمانه دار، پاسدار نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشت دار
تصویر تشت دار
شخصی که تشت و آفتابه را نگاهدارد و پاکیزه سازد آفتابه چی
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب تخت پادشاه، کسی که شغل او نگاهداری تخت روان باشد، جامه خواب که بالای تخت گسترند، جامه سفید و سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راز دار
تصویر راز دار
سر نگاهدار، دارنده راز کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جام دار
تصویر جام دار
ساقی، پیاله دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که دارای خار و شوک باشد خار آور سیم خار دار، کرمی که در مصر و هندوستان زیاد دیده میشود و از مهمترین آفات پنبه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج دار
تصویر تاج دار
بمنزله افسر بردار اعدام بر سردار: (خدیو تاجدارانی و آن کو همچو تیغ تو دو رویی کرد در ملکت سر او تاج دار افتد) (بدر چاچی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو دار
تصویر داو دار
ادعا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار تار
تصویر تار تار
ریزه ریزه پاره پاره ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار مار
تصویر تار مار
زیر و زبر پریشان و پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنه دار
تصویر تنه دار
تناور، درخت ساقه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان دار
تصویر جان دار
زنده، موجود زنده، قادر، توانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیش دار
تصویر نیش دار
آن که نیش دارد، دارای نوک تیز، اهانت آمیز
فرهنگ فارسی معین
چوب نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
سیم کشی، سپس
دیکشنری اردو به فارسی